۱۱ اسفند ۱۳۹۵

همه چیزای خوب از بالا میاد (۱)

آرمان ریاحی: «سال‌ها سال پیش، تهران جایی بود که آب و هوای کوهپایه‌ای‌اش جان می‌داد برای ییلاق بزرگان و نجیبان و اشراف، که نهرهای زیبا داشت و هوای روح‌افزا و شکارگاه‌های مبسوط ...».

جون نمی‌داد من کنار اون نهرها قدم بزنم؟
جون نمی‌داد که شما خواننده گرامی تو هوای روح‌افزاش نفس عمیق بکشید؟
جون نمی‌داد برا این‌که یه بیابون‌نشین  تو شکارگاهای مبسوط‌ش بلدرچینی برا آبگوشت شب بچه‌ها بشکارد؟!
جون نمی‌داد برای این‌که خود آرمان ریاحی اون‌جا کنار نهر آلونکی داشته باشه که عصرای تابستون توش بشینه رمان بخونه یا مقاله بنویسه؟ 

آرمان ریاحی می‌گه: نع! جون می‌داد برای ییلاق بزرگان و نجیبان و اشراف!
ای بابا. اگه یکی از بزرگان و نجیبان و اشراف این حرفو می‌زد، آدم تعجب نمی‌کرد، ولی چرا این آدم که خودش جزو بزرگان و نجیبان و اشراف نیست، نه تنها من و شما رو دوست نداره، بلکه میونه‌ش با خودشم خوب نیست؟ کوچیکای نانجیب غیراشرافی اگه خدانکرده هوای کوهپایه‌ای تمیز و تازه تنفس کنند، سردرد می‌گیرن؟

یکی می‌گفت، هفتاد درصد اعتباری که روشنفکرای ایرانی برا حرفای ابراهیم گلستان قایلند به خاطر اینه که تو قصر زندگی می‌کنه! با حرفش مخالفم، ۷۰٪ یه کم زیاده! ولی من یه مستند دیدم از مرحوم سبزیان که نمایش چند روز از زندگیش تأثیر زیادی رو شهرت جهانی و دفترچه‌حساب مرحوم کیارستی داشت.
آدمی فقیر، بیمار، ضعیف، خرد و مچاله که کنج اتاق تاریکش نشسته بود و حرفایی می‌زد به تلخی تریاک. ولی شما بگید! کجا جون میده برا لاس‌زدن با حقیقت؟‌ تو اتاقی حوالی میدون تره‌بار که دیواراش چرب و کبره‌بسته‌س یا تو سالن قصر ابراهیم گلستان کنار شومینه؟